بنفشه(پست یازدهم)
دست نوشته های ناخوانا
رمانهای این وبلاگ، حاصل دیده ها و شنیده های من است.
درباره وبلاگ


سلام من یک روانشناس هستم و سعی می کنم اتفاقات واقعی افرادی که با اونها برخورد داشتم، به صورت رمان بنویسم. امیدوارم از خوندن رمانهای من لذت ببرین.

پيوندها
ردیاب خودرو









خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
mahtabi22

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:45 :: نويسنده : mahtabi22

بنفشه اینبار دلش کاملا خنک شده بود. سیاوش به او گفته بود، دماغش شبیه گنجوی فیلم دزد عروسکهاست؟ او هم درازی دماغش را به رخش کشیده بود. دیگر هیچ چیز اهمیت نداشت، مهم سی دی نیوشا بود که فردا صبح آنرا به دستش می رساند. خیالش راحت شد. هم از بابت سی دی و هم از اینکه پوزه ی سیاوش را برای بار چندم به خاک مالیده بود.

دیگر فکر کردن در مورد این مسائل کافی بود. بهتر نبود یکبار دیگر با آرامش این فیلم را نگاه کند؟

دفعه ی اول که خوب متوجه نشده بود،

دفعه ی اول هیجان زده بود.

حال که به لطف نیوشا متوجه ی همه چیز شده بود، بهتر نبود که در کمال آرامش دوباره این فیلم را باز بینی کند؟

خانه خالی بود....

بزرگتری در خانه نبود.....

تا دو ساعت بعد از نیمه شب هم خانه خالی بود....

کارهای ممنوعه در خانه های خالی از بزرگتر، قابل اجراست...

خانه های خالی از بزرگتر....

بزرگترهای غافل.....

بنفشه سی دی را در پخش گذاشت و این بار با لذت به تماشای فیلم چشم دوخت، باز هم زن جوانی در برابر دکتر نشسته بود و صحبت می کرد....

........

صبح که از خواب بیدار شد، هنوز تلویزیون روشن بود. یادش آمد شب قبل جلوی تلویزیون خوابیده بود. وقتی بیش از ده بار آن فیلم را نگاه کرده بود، نباید هم در اطاقش می خوابید. به یاد پدرش افتاد. به سمت اطاق پدرش رفت و در اطاق را باز کرد. شایان با همان لباس مهمانی اش روی تخت به حالت دمر، خوابیده بود. ساعت سه صبح از پارتی به خانه برگشته بود. آنقدر مست و لایعقل بود که لباسهایش را هم تعویض نکرده بود. بنفشه در اطاق را بست و به سمت دستشویی رفت تا صورتش را بشوید و مسواک بزند.

.......

نیوشا پچ پچ کرد: سی دی رو آوردی؟

بنفشه سرش را تکان داد.

-بعد از مدرسه سریع نری خونه، یه برنامه ی جالب برات دارم

بنفشه با کنجکاوی پرسید: برنامه در مورد چیه؟

-باید خودت ببینی، اینطوری فایده نداره

-توروخدا بگو ببینم چیه

-نچ، بباید بمونی، اگه نمونی سرت کلاه رفته

-چه مسخره شدی نیوشا، خوب بهم بگو دیگه

صدای معلم زبان فارسی در کلاس پیچید: چه خبره اون ته، سماک و سمیع زادگان، ساکت باشین

بنفشه به اجبار ساکت شد، فکرش درگیر برنامه ی جالبی بود که نیوشا از آن حرف زده بود.

......

صدای زنگ گوشی بهانه ی خوبی بود، تا شایان از خواب بیدار شود. با بد اخمی گوشی را روی گوشش گذاشت و جواب داد: الو

صدای سیاوش از آن سوی خط به گوش رسید: اه، تو که هنوز خوابی، پاشو بریم شرکت مجید، سفارش دکور بدیم

شایان با صدای گرفته ای گفت: سرم درد می کنه، اصلا حال ندارم، خودت برو

-بعله، اگه منم تا خرخره می خوردم، الان سرم درد می کرد

-خوب تو مگه یه گیلاس خوردی؟ تو هم مثه من خوردی دیگه

-من ظرفیتم بالاست، ببین اون همه خوردم، اما ساعت نه پاشدم، تو چی؟ ساعت دوازده ظهره، هنوز تو رختخواب افتادی، پاشو بریم دکورو سفارش بدیم

-جون داداش خودت برو، من خوابم میاد

-همه ی کارا که نباید رو دوش من باشه، آماده شو تا یکی دو ساعت دیگه میام دنبالت باهم بریم، باید یه سر بریم میز و صندلی هم سفارش بدیم

شایان بدون اینکه جواب سیاوش را بدهد، تماس را قطع کرد.

گیج و منگ روی تختش نشست تا کمی حالش رو به راه شود. حس بدی داشت، سیاوش راست می گفت، دیشب تا خرخره خورده بود و تازه به غیر از بد مستی، آن همه فعالیت جسمی با زنان رنگ و وارنگ او را حسابی خسته و کوفته کرده بود. چند لحظه به همان حال باقی ماند. کم کم در دل و روده اش، حسی شبیه دل بهم خوردگی را مزه مزه کرد. آب دهانش را قورت داد، دل بهم خوردگی شدیدتر شده بود. حس استفراغ زدن در وجودش نشست، از روی تختش بلند شد و به سمت دستشویی دوید.

..........



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: